شعری از احمد شاملو
 
 
 
 شعری از احمد شاملو 
برف نو، سلام
 
برف نو، برف نو، سلام، سلام!


بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی - ای امید سپید!-


همه آلوده گی ست این ایام.
راه شومی ست می زند مطرب


تلخ واری ست می چکد در جام


اشک واری ست می کشد لبخند


ننگ واری ست می تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،


نقش هم رنگ می زند رسام.
مرغ شادی به دام گاه آمد


به زمانی که برگسیخته دام!


ره به هموار جای دشت افتاد


ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست


کاتش از آب می کند پیغام!


کام ما حاصل آن زمان آمد


که طمع برگرفته ایم از کام ...
خام سوزیم، الغرض، بدرود!


تو فرود آی، برف تازه، سلام!

شعری ازشاعری که نمیشناسمش 

ارزان! 

چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست
 
دل ربودن ارزان
دل شکستن ارزان
دوستی ارزان است
 
دشمنی ها ارزان
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
 
آبرو قیمت یک تکه نان
و دروغ از همه چیز ارزان تر
قیمت عشق چقدر کم شده است
کمتر از آب روان
 
و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان