به مناسبت ١۵ دی، سال‌روز زایش پریشادخت شعر آدمیزادان

 

 

به مناسبت ١۵ دی، سال‌روز زایش پریشادخت شعر آدمیزادان  

Your image is loading...

 

علی دهقان-  

فروغ فرخزاد تمامِ وزنِ زنانگی در ادبیات ایران است. ادبیاتی که هرچند پیکره‌ای وسیع دارد، اما حتی حالا نیز مردانگی در لابه‌لای ابیات آن موج می‌زند. این را می‌توان به‌وضوح در ویترین شعر امروز ایران نیز به تماشا نشست. شعری که دچار نوعی فرار به حاشیه‌های غیرمتعارف شده است. آن هم با دلایلی که سرایندگانش به واسطه چرخش معکوس مدرنیسم و بازگشت به دورانی که هیچ نمی‌توان نامی بر آن گذاشت جز عقب‌گرد در فضایی ناشناخته و بدون مخاطب، در پی تحلیل چنین دیالوگ موزیکالی برمی‌آیند.

شعر امروز ایران بیش از آن‌که برداشتی شاعرانه باشد، نوعی چکش‌کاری و مهندسی واژه‌هاست که بر اساس اصل گریز از رسالت‌های فردی و آرمان‌خواهی شاعرانه به شکل نشسته است. بر همین اساس می‌توان به جرات گفت که هم‌چنان فروغ یکی از پرچم‌داران شعر آریایی است. آن‌قدر که نمی‌توان ردپای “زن تنهای ایرانی” را آن هم در عصر بدعت‌گذاری‌های زنانه در متون شعر ایرانی جست‌وجو کرد. به هر حال وقتی گروهی مدعی می‌شوند که فروغ بزرگ‌ترین بیان زنانگی در شعر ایران است، می‌توان با ترازوکردن میزان موفقیت زنان امروز ایران در استفاده از روش‌های ادبی برای خروج از “اریستوکراسی” مردانه، به واقعی‌بودن آن پی برد. چه، او درست در هنگامه‌ای نخستین بدعت‌های زنانگی خود را در میادین اجتماعی روی ضرباهنگ شعر ریخت که ایران می‌رفت تا مدرنیزاسیون تولید در ساختارهای اقتصادی را تجربه کند، اما از سوی دیگر مدرنیته فرهنگی به دلیل تاخت‌وتاز اجتماعی و حکومت آمرانه نظامی دچار شبیخون شده بود. در واقع او محصول دورانی است که برای نخستین بار توسعه اقتصادی از طریق الگوی دیکتاتوری سیاسی جای خود را در میدان اجتماعی ایران باز کرده بود. در چنین شرایطی فروغ کودکی خود را پشت سر گذاشت. این خط و سیر اجتماعی سکوت زن ایرانی را نیز تشدید کرد. یا می‌توان گفت اشعاری از زنان ایرانی به بیرون درز کرد که پیش از آن‌که در پی بدعت باشند و یا از تمایلات زنانگی خود سخن بگویند نوعی واگویه‌های درونی و گلایه از شرایط محیطی بودند. فروغ فرخزاد با انتشار مجموعه “اسیر” در تابستان ١٣٣۴ با قاطعیت یخ مردانه را در شعر فارسی شکست. او در این مجموعه ۴۴‌قطعه‌ای با پرداختن به مسائلی چون خواهش‌های هوس‌آلود زنی عاشق، خاطرات زنی عاشق، اسارت، فرار، بی‌تابی و دیدار با معشوق به عبارتی پا در سیمانی کرد که ضخامتی به پهنای تاریخ داشت.
فروغ با ترسیم خطی شاعرانه از عشق تا گناه جامعه اخلاقی آن روز را با چالشی بزرگ مواجه کرد. جامعه‌ای که زن آرمانی را موجود مطیع و ماهیت زنانه را فقط در قالب همسر و مادر قابل ارائه می‌دانست. اسیر در واقع این چیدمان را با برداشتی فردی دچار ریزش کرد.
“قلب تو پاک و دامن من ناپاک
من شاهدم به خلوت بیگانه
تو از شراب بوسه من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه”. (مجموعه اسیر)
جالب این‌جاست که فروغ هیچ‌گاه در مجموعه اسیر و حتی دست‌نوشته‌های بعدی خود نیز از جانب هویتِ عمومیِ زن ایرانی سخن نگفت. او به عبارتی یک زن را در مقام “من” روبری کلیت مردانه ایران به تصویر کشید. موجودیت “من” صاحب واقعی‌ترین ساختار شخصیت به لحاظ تصمیم‌گیری‌های عقلانی و پارامترهای کنترل‌کننده است. جامعه‌شناسان بسیاری، به‌ویژه از حوزه فمنیست‌ها، امروز با قاطعیت از اتکا به “من” با عنوان برشی از ساختار شخصیت یاد می‌کنند که حضوری جدی در مقابل”نهاد”، با عنوان بستری برای پرتاب لذت بدون توجه به واقعیت‌های محیطی دارد. چنین تحلیلی می‌تواند از اشعار زنی گرفته شود که هرچند پیش از این شعر را تجربه کرده بود، اما با مجموعه “اسیر” در سال ٣۴ حضور زن را در جامعه‌ای اعلام کرد که در آن انسان تنها با نمایی مردانه توصیف می‌شد. هنوز هم می‌توان گفت که زن ایرانی وقتی در بساط ادبیات آریایی پا می‌گذارد چندین برابر بیش‌تر از مردان ادیب نیاز به دیده‌شدن دارد و سعی در پوشاندن این نیاز می‌کند. در این میان شاید هم‌چنان فروغ پرچم‌دار این جریان است که بارها با صدای بلند اعلام کرده است: ” و این منم زنی…” اما در مقابل شاعران مرد هیچ نیازی به دیده‌شدن را بروز نمی‌دهند. به عنوان نمونه احمد شاملو هرگاه به چهارراه جنسیت می‌رسد، از خود با عنوان ابرانسانی زیبا یاد می‌کند: “من آن غول زیبایم…” یا مهدی اخوان‌ثالث بارها از چشیدن سیلی سرد زمستان تا تراشیدن صورت برای قراری عاشقانه، تو را در‌هاله‌ای فرو می‌برد که هرگز گمان نمی‌بری روایتگر این اشعار نیز شاید بتواند یک زن باشد. کلام و زبان زنانه سهراب نیز هیچ جایی برای زنان باز نکرده است. او چه وقتی در پی خانه دوست می‌گردد یا هنگامی که در عبوری عارفانه کفش‌های خود را جست‌وجو می‌کند یا حتی زمانی که با مجموعه‌های “ما هیچ، ما نگاه” و “حجم سبز” دفتر شعر خود را به پایان می‌رساند حتی یک بار هم دیده نشده است که از سر نیاز بر جنسیت خود تاکید کند. این تفاوت هرچند که از سوی برخی تحلیلگران مولفه مهمی ارزیابی نمی‌شود، اما نباید این نکته را مورد غفلت قرار داد که در شعر ایران به عنوان عکس‌برگردانی از ماهیت اجتماع، مرد خود را موجودی از پیش‌معرفی‌شده می‌داند و این زن است که تنها در اشعار فروغ، گریزی از سلطه و اقتدار مردانه می‌زند و بر جنسیت خود پا سفت می‌کند. از سوی دیگر فروغ فرخزاد شاید تنها شاعر زنی باشد که از خانه و آشیانه استوره‌ای ایران بیرون می‌زند و از استقلال فردی سخن می‌گوید و یا تا جایی پیش می‌رود که در مدار سنتی ایران بدون پرده از عشق و گناه شعر می‌سازد. ولی در مقابل این موضوع را نیز نباید نادیده گرفت که باز هم این فروغ فرخزاد است که از همان جهان وسیع‌تر (که پیروزی به دست‌آوردن آن را چشیده بود) به یاد خانه می‌افتد و برای ترنم چرخ خیاطی دل می‌سوزاند.
” تمام روز در آیینه گریه می‌کردم
بهار پنجره‌ام را به وهم سبز درختان سپرده بود…
کدام قله کدام اوج؟
مرا پناه دهید ‌ای زنان ساده کامل
که از ورای پوست، سرانگشت‌های نازکتان
مسیر جنبش کیف‌آور جنینی را
دنبال می‌کند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می‌آمیزد
کدام قله؟ کدام اوج؟
مرا پناه دهید ‌ای اجاق‌های پرآتش، ‌ای نعل‌های خوشبختی
و ای سرود ظرف‌های مسین در سیاه‌کاری مطبخ
و ‌ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی… ”
چنین هوایی در استقلال‌طلبی فروغ شاید ایستادن در مقابل ارزش‌های نهادینه‌شده را به چالش بکشاند و یا این گمان را ایجاد کند که اوج‌طلبی فروغ در نهایت به وهمی برای بازگشت رسیده است. ولی از سوی دیگر و از منظر تعابیر ” ژان ژاک روسویی” فروغ در کنار این نمایه قرار می‌گیرد که با تکیه بر “ادبیات اعتراضی”، حالت‌های روحی و شرایط روانی و شخصی خود را اعتراف کرده است. اتفاقی که در ایران، شاید مردان نیز به‌ندرت به آن تن می‌دهند و در بطن خودسانسوری پهن می‌شوند. فروغ اما درست در هنگامه‌ای که زن، خانه‌ای در ورای باورهای ایرانی داشت، برای گریز از حاکمیت مردانه ابتدا زبانی زنانه را پی‌ریزی می‌کند و پس از آن در میدان پرش با مانع ایران، به‌راحتی از روی موانع خودسانسور عبور می‌کند. حتی اگر این موضوع از سوی مخالفان و منتقدان زن‌محوری در کار فروغ با عنوان شکست و متوقف‌شدن در مقابل ارزش‌های تک‌بعدی جامعه یاد شود باز هم فروغ واهمه‌ای ندارد و همان‌طور که در گفت‌وگوی خود با ایرج گرگین یادآور شده بود همواره از یک اصل پیروی کرده است. اصلی به نام تجربه‌های فردی و دور ریختن هراسی که مانع از گفتن آزاد می‌شود.
فروغ در تجربه‌های بعدی خود (دیوار – تیر ١٣٣۵)، (عصیان ١٣٣٧)، (تولدی دیگر ١٣۴٢) و (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد- هفت سال پس از در گذشت فروغ در سال ١٣۵٢منتشر شده است.) نیز به نوعی عشق، گناه و در نهایت نیز آرمان‌خواهی اجتماعی و سیاسی را تجربه کرده است.
او در دیوار از زن عاشقی سخن می‌گوید که جزئیات عشق گناه آلود خود را نیز توصیف می‌کند و برای نخستین بار به طور جدی ادبیات اعتراض را از طریق کلام و احساس زنانه روی کیوسک ادبیات ایرانی می‌گذارد.
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بیقرار و تشنه و تبدار
ناگه در هم خزید راضی و سر مست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار (دیوار)
از مجموعه عصیان تحول درونی فروغ به‌آرامی آغاز می‌شود. او در عصیان تصویر زن عاشق و غوطه‌ور در بستر گناه را به پرسش‌هایی می‌دهد که خدا را مورد خطاب قرار می‌دهند و چرایی آفرینش زن و شرایط او را جست‌وجو می‌کنند. در تولدی دیگر، فروغ تولد عناصر زنانه را جشن می‌گیرد و با سرودن این شعر که حتی ستاره‌ها نیز با یکدیگر هم‌خوابه می‌شوند، تمام موجودات عالم را مستحق عاشق‌بودن و معشوق‌شدن می‌داند. اما در این میان مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد جنسی دیگر دارد. در این مجموعه تمام احساس‌های جسمی و انقلاب عشق‌های زنانه به پایان می‌رسند و جای آن را دگرگونی دیگری باز هم از جنس زنانه می‌گیرد با این تفاوت که این بار صدای زنانه در اشعار فروغ راه خود را در میان آرمان‌های اجتماعی و واقعیت‌های انسانی باز می‌کند. حتی اگر تابلوی بزرگ ورود ممنوع در بزرگراه اجتماعی برای زنان نصب‌شده باشد فروغ با ایمان‌آوردن به ناتوانی دست‌های سیمانی زن، جای این انسان را نیز در چنین بساطی باز می‌کند.
“من تکیه داده‌ام به دری تاریک
پیشانی فشرده زدردم را
می‌سایم از امید بر این در باز
انگشت‌های نازک و سردم را
آن داغ ننگ‌خورده که می‌خندد
بر طعنه‌های بیهوده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که “زن بودم” (عصیان)

“آه، من پربودم از شهوت، شهوت مرگ
هردو پستانم از احساسی سرسام‌آور تیر کشید
آه
من به یاد آوردم
اولین روز بلوغم را
که همه اندامم
باز می‌شد در بهتی معصوم” (تولدی دیگر)

” واین منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمینی
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست‌های سیمانی” (ایمان بیاوریم…)
اگر بسیاری بر این باورند که فروغ تمام وزن زنانگی شعر ایران است آن‌چنان بیراه نرفته‌اند. چه، او حتی در قالبی بزرگ‌تر از این می‌گنجد. فارغ از هر تعارف و تعصبی، تنها زبان شعر فروغ به دلیل آهنگین‌کردن کلام محاوره‌ای، برخی از تحلیلگران ادبی را بر آن داشته است که نام او را در کنار حافظ به ثبت رسانند. کسی که شیرین زبانی‌اش در عهد کلاسیک، شعر را با نجوایی آرایش کرد که درست تصویری بود از واگویه‌های مردمی. به هر حال فروغ را نمی‌توان نادیده گرفت؛ وزن او زمانی مشخص می‌شود که نقش زنان در شکل‌گیری ادبیات قطور ایرانی مورد ارزیابی قرار بگیرد. اگرچه او با عصیان و پرده‌دری سنت‌های مردانه شعر را دگرگون کرد، ولی در نهایت هیچ‌گاه ادعای مبارزه با وضعیت نابسامان و جنسیت طبقه‌بندی‌شده را نداشته است، اما از این بابت که او، و شاید تنهایی او، تک‌صدای تنهایی زن ایرانی بوده است می‌توان نامش را به باد سپرد تا همواره در گوش تاریخ سرنایش کند. هنوز هم با این‌که دیر زمانی گذشته است از عهدی که فروغ زندگی را تجربه کرد، ولی باز هم مورد تاخت‌وتاز کسانی قرار دارد که می‌خواهند فقط وجود یک انسان را به رسمیت بشناسند. این شاید مهم‌ترین مولفه برای معرفی کاری باشد که او در سال ۴۵ سهم خود را در آن به پایان رساند. ادبیات ایران اگر چه غایبی بزرگ به نام زن داشته است و هم‌چنان این غیبت ادامه دارد، اما روزگار او، عشق از موجودی به نام زن حنجره‌ای ساخت که خود را فریاد زد.