شعری ازسیدعلی صالحی

 Your image is loading...  

 

 

 Your image is loading...

 

Your image is loading... 

 شعری ازسیدعلی صالحی 

 مدرسه فمینیستی: 

 دی ماه و بهمن ماه زمستان فروغ است تولد و مرگ وی که یکی با شروع زمستان است و دیگری در میانه راه زمستان، درست مثل زندگی او که درمیانه متوقف ماند وحسرت سرودن شعرهای بعدی را بر دل ماندگان تا به آخر به جا گذاشت..... 

دعای عهد کیمیا فروش  

یک واژه

آب،

یک واژه

نور،

یک واژه

آرامش.

کلمات از آسمان آمده

تورادوست می دارند زن بزرگ!

تو خواهرباران و آرامش واژه ای.

زائران وادی السلام و

می زدگان بی منزل

می دانند

هرکجاکه توباشی

حتما آنجا فانوسی هست.

ومن تورا

از ازل می شناسم

من از ازل

باتونسبتی داشته ام

ومن ازتو آموختم

که فرصت فهمیدن زن

آسان است.

من میان وهم واژه و

حضورٍِهنوز

سرگردان عصرعقوبتم.

حقیقت این است که آدمی

همه عمرچشم به راه شفا

سرگرم تفسیربی هودگی بوده است.

کیمیافروش بزرگ

این راز را بامن درمیان گذاشته است

حقیقت این است که مسافران مخفی ترین رازها

هرگزبه روشنایی موعود زن نمی رسند

دشمنان زن

تاریکی به تاریکی

ترانه های مارا تشنه سر بریده اند.

ومن می دانم

بعدازتو

دیگرکسی از هجرت حادثه بازنمی آید.

دراین برهوت بی دلیل

عبورازتکلم توفان دشوار است.

"فروغ" می داند نجات دهنده بزرگ

درگورخفته است

کلمات ما

همه زاده ظلمات زمان اند.

دیگر نمی گذارند واژه ها شسته شوند.

ما بی هوده رو به دریا گریه می کنیم

کشف تازه اشیا درخواب کلمات

غیرممکن است.

ماهرگزبه حیرت دوران گهواره بازنخواهیم گشت.

ما آمده بودیم

تامعصومیت ماه را

دراسم خالص نوربشوییم،

اما هرچه پیش تر آمدیم

تاریکی بر تاریکی بود

که ترانه های تشنه مارا سرمی برید!

ما خود آلوده عذابی الیم

آوازهای از ازل آمده را

فراموش کرده بودیم

ما می خواستیم

به ولادت نخست واژه ها برگردیم

اما به یادمان آوردند

که دانایی دشواراست.

و به یاد آوردیم

چگونه خسته و نومید

ازسرزمین باران و بنفشه رانده شدیم

و به یاد آوردیم شبی را

که هیچ راه روشنی

پیش پای ما نبود

وبه یاد آوردیم

درهم شکستن آدمی

کفاره بی هودگی ست،

ودیگربادبود که برهجوم گزنده حکومت می کرد

وازما

دیگرکسی برخستگی واژه ها واقف نبود

ما

سال ها پیش از تولد پرگار

درساحت آن نقطه لامحال مرده بودیم

به ما گفته بودند

تنها او که پشیمان است

زنده خواهد ماند

به ما گفته بودند

نمازبرواژه های شهید

برشماواجب نیست

فنادرحیرت حروف

برشما واجب نیست،

همانجا درتاریکی بنشینید وشب های بی پایان خودرا

شماره کنید.

وما می ترسیدیم بپرسیم

کاتب اوراد عشق را

کجای این وهم بی واژه

به خاک سپرده اید؟

وما می ترسیدیم بپرسیم

انجماد این سپیده دم

کی به آفتاب دلپذیرخواهد رسید؟

و مردگان ما آیا

خاطرات سحرخیزآن سال ها را

به یاد می آورند؟


 Your image is loading...

 

 

  برای فروغ که صدایی دیگربود : صدایی معترض

آزاده دواچی-8 دی 1389  

 

فروغ در جایی که زن حتی در ادبیات باید صدایش را سرکوب می کردند مبادا به گوش بیگانه ای برسد ، با شجاعت از تمایلات عاطفی و زنانه اش نوشت ، از احساساتش ، از تنهایی هایش و ازهمه‌ی آنچه که به عنوان یک زن بر او روا داشته شده بود . آری، فروغ آمده بود تا صدای سرد و خاموش جامعه‌ی مذهب زده ی ایرانی را کم رنگ کند و صدایی مستقل و خودبنیاد گردد تا از پس هر پنهانی و ویرانی، پژواک خواسته های سرکوب شده زنان باشد.

بی تردید شعر فروغ را باید آغازگر راهی دانست که شعر زنان در سالهای بعد از مرگ او هرچه توشه و اعتبار و رهایی به دست آورد عمدتا از حضور بی محابا و جسور او ، و نیز تحت تاثیر سنت شکنی او در شعر و مضامین شعری او به دست آورد . زن در شعر فروغ، خودش است، فریاد می زند و جسور است و از همه‌ی بی عدالتی‌هایی که براو روا داشته شده است شکایت دارد.

فروغ با خودش می آید، همان زنی که از این جامعه ی سنتی و مذهب زده شکوه دارد می آید تا هرچقدر می تواند تابوهای بیشتری را بشکند و بر این ویرانی که همان ویرانی سنت های مردانه‌ی ایرانی است خودش را بسازد. و او زنی است در آستانه‌ی فصلی سرد با صدایی محکم و امیدوار و با نویدی که دلش می خواهد همه ی زنان سرزمینش آن را بشنوند. شعر فروغ نمونه ای از شعر مقاومت و ایستادگی و از جسارت عیان در برابر تسلط گفتمان مردسالاری است، او بر علیه این زبان مسلط و نظم حاکم طغیان می کند و نمایه ی جدیدی را از حضور جسور زنانه اش به نمایش می گذارد. اهمیت شعر او نه تنها در نگاه متفاوتش به عنوان یک زن در ادبیات است، بلکه نقد هرنوع گفتمان مسلط و کلیشه های ارائه شده از زن در شعر فارسی است. بی شک پیش از او هم شاعرانی چون عالمتاج قائم مقامی و پروین اعتصامی بوده اند اما اهمیت شعر او نشان دادن و بیان علنی خودش در شعری است که با تمامی مؤلفه ها سعی در پایبند کردن آن به هویت زنانه اش دارد. شعر فروغ، اعتراض است، مقاومت است و ایستادگی در برابر نفس هایی است که به زور به کالبد زنان کشورش دمیده شده، او با طغیان و عصیان در برابر هرآنچه که به او تحمیل شده است می ایستد و زن می ماند تا آخرین لحظه.

ایستادگی و مقاومت در برابر گفتمان مسلط و سرکشی از هر آنچه که به او القاء شده است در ادبیاتی به نام resistance literature ودر نوع اشعاری با نام resistance poetry بسیار اهمیت دارد . فروغ را در واقع باید یکی از بنیانگذاران این نوع ادبیات به خصوص در شعر زنان دانست که با بهره گیری از سیاسته ای فمنیستی یا همان feminist resistance درشعر، آگاهانه به ترسیم فضاهای زنانه در شعرش پرداخته است . شعری که او آغازگرش است نمونه‌ی کاملی از شعر عصیان و مقاومت است که بعدها در اشعار دیگر شاعران زن گسترش بیشتری یافت. سیاست فمینیستی و مقاومت متنی که فروغ در اشعارش به کار برد به او این فرصت را داد تا به نقد جامعه ی مردسالار بپردازد. درشعر او می توان بسیاری از این نقدها را دید. او از ازدواج زودهنگامش، از عشق، از زنانگی و از همه‌ی چیزهایی که به عنوان یک زن تجربه اش کرده است می نویسد. فروغ نیازی نداشت تا برای رسوا کردن ظلم‌های مردسالاری و نشان دادن سرخوردگی و یأس حاکم بر جامعه اش مقاله های انتقادی بنویسد. او شعر را که بسیار تاثیر گذارتر بود انتخاب کرد و از ورای اشعارش، مرزهای تیره و متصلب مردسالاری را درنوردید و افق های روشن هویت درونی اش را به نمایش گذاشت. و همین درنوردیدن، اشعار او را بسیار نزدیک به اشعار مقاومت از منظر زنانه کرد. آنچه که درشعر او اهمیت دارد همین ایستادگی و به کار گیری سیاست‌هایی درشعر ، انتخاب واژگان، سوژه و محتوای معنایی است که به عنوان اصلی ترین سیاست در شکل دهی شعر مقاومت و اعتراضی زنانه اش عمل کرده است. بدون شک در مورد این نوع ازشعر یا ادبیات مقاومت که در اشعار فروغ برای اولین بار نمایان شد و از همین جهات برای نقد فمینیستی اهمیت زیادی دارد، در متنی کوتاه نمی توان خلاصه کرد اما تنها باید به این اصل اشاره کرد که اهمیت شعر او نه تنها در سرایش شعری با ساختاری نوین است بلکه در پردازش به این نوع ادبیات با استفاده از سیاست های زنانه است که توانسته است در اکثر جاها نیز موثر عمل کند . اهمیت اشعار او تنها در شناساندن و نشان دادن تیرگی های مردسالاری نیست؛ فروغ از سوی دیگر از این جامعه ا‌ی که یأس و تیرگی در هزارلایه اش رخنه کرده هم شکایت دارد. فروغ این تیرگها را ترسیم می کند و نشان می دهد که جامعه اش چه تیرگی هایی را که تجربه نکرده است.

شعر فروغ با زبانی ساده و با گفتاری آهنگین، فضای جدیدی را برای عرضه ی این نوع گفتمان آغاز می کند . شعری که به زنان مجال فکر کردن می دهد و به ادبیات آنان این نوید را می بخشد که می توانند از پستوی خانه هایشان بیرون بیایند و از حرف زدن و از به نمایش گذاشتن ایده ها و آرزوهایشان نهراسند و بر آن باشند که در این جامعه ی غریب و بیمار جسارت بیان حضور خود حقیقی شان را داشته باشند .

حال پس از گذشت سال ها دیگر فروغ زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد نیست، او بعد از شناختن راز فصله ا به همگان میگوید که چگونه در برابر این فصل سرد بایستند و شاخه هایشان نشکد. او ناخودآگاه جمعی همه ی زنان سرزمینش را بیدا ر می‌کند و به آنها می آموزد که در بیان شان و در شعر جسارت داشته باشند. اوست که برای اولین بار از ترمینولوژی‌های رایج در شعر استفاده نمی کند بلکه به کلمات جان می دهد تا زنانه باشند و زنانه بیان شوند. و بدین ترتیب تابوهای اجتماع اش در هر لایه از از شعر فروغ شکسته می شوند.

بی تردید تولد او روزی دیگر است، یعنی روزی است که شعر زنان و ادبیات آنها جان گرفت و آموخت که نوشتن و ایستادگی در برابر این همه تیرگی می تواند از راه ادبیات هم حاصل شود . ما زنان باید بنویسم، باید در روزهایی که هنوز سایه های سرد مذهب و سنت بر روابط تمامی زنان سرزمین مادری مان حاکم است فریاد بزنیم ، ما زنان ایرانی می توانیم از پس همین سطرهای روشن شعر و ادبیات و مکتوبات مان بر تیرگی تند حاکم غالب آییم، و این ادبیاتی است که فروغ با خودش آورد و به همه ما هدیه کرد. ادبیاتی ساختارشکن و صمیمی که تنها به فکر ترسیم کلیشه های رایح و دنباله روی از وضع موجود نیست بلکه پایش را فراتر می گذارد تا بیانی دوباره شود ، تا در روزهای سرد و تیره نومیدی، لایه های عمیق آرزوهایش را بیان کند . باید روز میلادش را جشن گرفت چرا که در این روز زنی آمد تا در همان عمر بس کوتاهش تاثیری شگرف برشعر زنان بگذارد تلنگری بر صداهای خسته بزند و آخر سر دوباره در یکی از همان روزهای سرد زمستان هم از میان ما برود . از فروغ باید آموخت و باید به او ایمان آورد و به همه ی آنچه که می خواسته است.  

- به مادرم گفتم دیگر تمام شد
- گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
- باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
- سلام ای غرابت تنهایی
- اتاق را به تو تسلیم میکنم
- چرا که ابرهای تیره همیشه
- پیغمبران آیه های تازه تطهیرند
- و در شهادت یک شمع
- راز منوری است که آنرا
- آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند
- ایمان بیاوریم
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
- ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
- به داسهای واژگون شده ی بیکار
- و دانه های زندانی
- نگاه کن که چه برفی می بارد ...
- شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان
- که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
- سال دیگر وقتی بهار
- با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود
- و در تنش فوران میکنند
- فواره های سبز ساقه های سبکبار
- شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

 

 شعری از پوران فرخزاد به مناسبت سالگرد فروغ فرخزاد-8 دی 1389 

زن و زنبیل و شعر 

زن و زنبیل و شعر عاشقانه

به دوشش بار رگبار ترانه

زمیدان های تنهایی گذاران

خیابان،کوبه،کو،خانه به خانه

چو چنگ چنگ زن بر سیم جادو

دلش خورخانه ی چنگ و چغانه

به شوق دوست در هرذره جویان

نشان عشق از هر بی نشانه

چو لیلایی سراپا نام مجنون

چو مجنون شعله ور تا بی کرانه

زبان گفته ها بیرون ز گفتار

سپیدار سکوتی جاودانه

غزل می باردش از چشمه ی ابر

شرار آتش بزم مغانه

زنی عاشق زنی دلداده ی عشق

زنی شوریده در موجی روانه.....

شعری از: 

دکتر خسرو فرشید ورد  

تقدیم به هموطنان دورازوطنم 

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست  
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست 
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت 
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست 
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست 
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست 
در پیکر گلهای دلاویز شمیران 
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست 
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران 
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست  
آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست 
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست  
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ 
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران   
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ  
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست  
این کوه بلند است ولی نیست دماوند 
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست  
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است   
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست 
تصویرزن 
شعری ازایرج میرزا
در سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند 

گفتند که واشریعتا خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند 

ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند 

ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند 

غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند 

لبهای قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند 

درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند 

طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند 

با این علما هنوز مردم
از رونق ملک ناامیدند