شعری از:ماتهیا ماتهوسکی ترجمه :محسن عمادی تولد تراژدی وقتی ارسطو حالت حقیقی امور را تثبیت کرد و ابزارهای تبدیل وضوح به ابهام را معین نمود وقتی خنده، چاک دهان شد و کلمه، شمشیر رنج هنوز وجود داشت چرا که دست، دیرزمانی همچون دست مدل شده بود و کلمه چون کلمه تا شر را از جهان بیرون براند ولی شر در دقیقترین قوانین بود در ناگزیرترین افعال و دیونیسوس، مست از شراب و خورشید دیرگاهی میرقصید به دور شمشیر و جانور موذی را به خواندن وا میداشت و چنین بود که آواز زاده شد وقتی زنان خود را در سیاهی مستور میکردند برجها میسوختند و کشتیها غرق میشدند و اسبها میوههای زمین را له میکردند دل، خود را به منجنیقی خشک بدل میکرد و خون از تن میگریخت. هیچچیز با قهرمانی نسبتی نداشت و نه با اندوه تنهایی نه با اشک دلهای ویران فیلسوف پیر حتی حالا، هنوز میخواهد قوانین زیبای نمایش را برای آن سلاخیها وضع کند وقتی شنونده مدام برای مرگ کف میزند. |