شعری از:بانو عالم تاج قائم مقامی متخلص به ( ژاله )

 Your image is loading...

 

بانو عالم تاج قائم مقامی متخلص به ( ژاله )  

بانو عالم تاج قائم مقامی متخلص به ( ژاله ) در سال ۱۲۶۲ خورشیدی متولد شد ، به عبارتی ۲ دهه قبل از پروین اعتصامی . با نگاهی اجمالی به تاریخ معاصر ، به راحتی میتوان فهمید هه همزیستان او در آن روزگار ، چه نگاه محدود و خفت باری نسبت به زن داشته اند . در دوران جوانی به صورت نا خواسته به عقد ( علی‌مرادخان بختیاری ) رفیق پدرش بنا به دلایل مصلحتی در می آید . خود او از این ازدواج با نام ( ازدواج سیاسی ) یاد میکند و سر انجام بعد از ۷ سال به جدایی می انجامد . سرانجام محتومی که بعد از آن پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد هم به آن دچار میشوند . اما نکته جالب توجه بین این سه شاعر در این است که اگر چه آنان در زندگی شخصی و زناشویی خود موفق نبودند ، و دست برقضا هر ۳ ازدواج به جدایی انجامید ، اما هر ۳ بنیان گذار مکتبی ساختار شکن و ضد مرد سالاری بودند که امروزه از آن به عنوان فیمینیزم یاد میشود  

بسته در زنجیر آزادیست سر تا پای من  

 بَرده‌ام ای دوست و آزادی بود مولای من

گرچه آزادیست عکس بردگی در چشم خلق  

  مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من

چیست آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوست  

  مرهمی راحت رسان بر زخم تن فرسای من

من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود  

 های و هویی می‌کند افسانه سودای من

پر کند ای مرد آخر گوش سنگین ترا  

 منطق گویای من، شعر بلند آوای من

من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی  

  شور و غوغا می‌کند افکار مردآسای من

ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست  

  نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من

عرصه دید من از میدان دید تست پیش  

  هم فزون ز ادراک تو احساس ناپیدای من

باش تا بینی که زن را با همه فرسودگی  

  صورتی بخشد نوآیین طبع معنی‌زای من

از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند توست  

  گو، خلاف رای مغرور تو باشد رای من

در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش  

  رسم و آیین مدارا نیست در دنیای من

پنجه اندر پنجه مردان شیرافکن زنم  

  از گری۱ چون سر برآرد همت والای من

باکی از طوفان ندارم ساحل از من دور نیست  

  تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من

من به فکر خویشم و در فکر هم‌جنسان خویش  

  گر نباشد؟ گو نباشد مرد را پروای من

گر به ظاهر ناتوانم لیک با زور آوران  

  کوهی از فولاد گردد خود تن تنهای من

زیردستم گو مبین ای مرد کاندر وقت خویش  

  از فلک برتر شود این بینوا بالای من