ترانه ای از شهیارقنبری عشق اما پیداست سازهای غربت سازهای ناکوک شعر بادامی تلخ سوگوار دلپوک برگها زرد زرد، وقتی هوا نیست بوسه سرد سرد صدا صدا نیست زخم هم چه بیهوش هیچ کس با ما نیست شب چنان تیره که شب پیدا نیست شب هم پیدا نیست عشق اما پیداست حرف، حرف فرداست کار بچههاست طاقها بیکاشی راهها مثل هم حرفها شاعرکُش بغضها بیشبنم دستها افتاده، سرها خمیده چشمها خشکیده، عطرها پریده ماه هم دور دور آه اما نزدیک روز هم بیروزن سرد، سرد و تاریک چه سرد و تاریک عشق اما پیداست عشق اما پیداست حرف حرف فرداست پکار بچه هاست دست نقاش از همه تنهاتر پردهها را شسته زیر باران آخرین شاعر پرید و دود شد شعرش از هر دشنهیی آویزان شاپرک افتاده در جوهردان یاس بیسر ، وقفِ مرهمگاه ای یقین سبز مثل معجزه سایهی آمدن تو در راه روز باید باشد، عشق اما پیداست
|