نامه ی شاعر اسپانیولی در سالمرگ شاملو

 Your image is loading... 

 

برگرفته ازوبلاگ بانوی بانوان مریم اسحاقی 

 http://www.es-haghi.com

نامه ی شاعر اسپانیولی در سالمرگ شاملو 

کلمات او را تکرار می کنم
نامه ی شاعر اسپانیولی در سالروز درگذشت احمد شاملو
کلارا خانس/ ترجمه فرهاد آذرمی، محسن عمادی / منبع: روزنامه شرق

شاملو بر آسمان و بر آب و بر آتش گام برمی داشت. کلمات او را تکرار می کنیم: هزار چشمه خورشید می جوشد از یقین.» و هزاران چشمه می جوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه.
یاد احمد شاملو به هر بهانه ای که باشد، همیشه فرصتی است برای تعمق در همه جوانب شعر، این روزها که آشوب و بی نظمی در همه جهان بالا گرفته است به یادمان می آورد که کلام شاعرانه نقشی در جامعه دارد که باید به بار بنشیند. گاندی گفت: شعر مقاومت منفی بی پایانی است . با این سخن، او شعر را یک بار و برای همیشه در متن زندگی اجتماعی جای داد و برخلاف افلاطون در کتاب جمهور درها را به روی شاعر باز کرد. این عبارت گاندی اتفاقی نیست که بر پایه شهودی است که جوهره حقیقی شعر است؛ شهودی که فراتر از منطق به درستی راه می یابد. اگر شعر می تواند به ابزاری بدل شود نخست به خاطر حقیقت آن است؛ حقیقتی که حقایق دیگر را در برمی گیرد، کسی که آن را به غایت می رساند یا از آن خود می کندرا وادار می کند تا خود به قلعه ای برای دفاع از حقیقت بدل شود که رشوه پذیر نیست.از این رو گاندی افزود: « شعر فرم پایان ناپذیری است از امتناع، چرا که در جامعه و جهان، همگان خواسته اند اشیا و دروغ را به زو بر ما تحمیل کنند… شعر در برابر جبر تاریخ قدعلم می کند، علیه استثمار مغزها و علیمه تمامی تعصب ها…» شعر ساده است، دست و دلباز است، گشاده و ژرف است. قلعه بازی است  برای همه آنان که حاضرند راه سختگیرترین وفاداری ها را دنبال کنند. جریانی مخفی است از زلال آب های نیالوده نخستین. آن که در شعر زندگی می کند در حریمی از خلوص استعدادی برای شناسایی و از این رو برای برادری. آب های شعر بیرونی نیستند، چنین است که تکثر آنها را گل آلود نمی کند. آب های شعر در درون شاعر جاری اند و آنچه باز می تابانند از باطن اشیا سخن می گوید و آنها را به آغاز می پیوندد. تمامی شاعران می دانند که حکایت جز این نیست. ظهور لحظه ی نخستین و عمل. و نیز م یدانند که این واژه کاری متعالی می کند، جان پناهی است برای اومانیسم و محملی است برای صلح و آشتی و غمخوارگی و با تقدیس دوباره هستی در برابر جدایی از مقدسات می ایستد. عالم شعر از منطق و از هنرمندان عاری است: فضایی است که بیانی چون تعریف نوالیس در آن مجاز است: شعر حقیقت مطلق است. جایی که آن واژه مقدس درخشان از کائنات موسیقی بیرون می آید: همه چیز هارمونی است. واژه یونانی mousike را به هارمونی و تناسب نیز می توان برگرداند. سال های پیش نوشتم: حیات آدمی به درج نقطه ای در تاریخ محدود نمی شود. در آن بردگی ای که ماتریالیسم از آن سخن می گوید، محصور نیست. هنوز ابعاد دیگری نیز مانده اند، کثرت سطوح زمان ها و فضاها، شناخته و ناشناخته و رابطه میان آنها که سخت بنیادین است. در این دنیای ناشناخته ها، هدف شعر و شاید تنها هدفی که می تواند به انجامش برساند، بخشیدن ارزشی دیگر از حقیقت به جهان است و مکان یابی حقیقت است در آن، منشوری در پیوند با زندگی و اینجاست که اهمیت اصلی این هنر نمایان می شود. احمد شاملو با شعر و شخصیتش که همیشه در قلب های ما زنده است، یاد آور مسئولیت ما و تعهد ماست؛ تعهد و وظیفه ما برای خوب دیدن و پایمردی برای تعالی هر چیز. کلمات او یاس و نومیدی را از ما دور می کند. چرا که هنر، خود، مقصد است و باید هر چه  او را از امید دور می کند، به دور بریزد. پس باید خود را فراخوانیم وشعرهای دیگری بخوانیم، اشعاری چون « ماهی ها» « آی عشق» یا « ترانه بزرگ آرزو» را، نه تنها برای بهتر دیدن حقیقت، که حتا چو شاهدی بر اومانیسم زدایی، چرا که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است که حضور انسان آبادانی است و می خواهیم و باید آباد کنیم. وبنای ما د رغایت کلام، بنا کردن خود است همچون تمامی انسان ها و تمامی آحاد بشر.گاندی در دنباله ی کلام خود گفت:« شاعر نیازی به آزادی ندارد، چون آزاد است.» در آزادی هارمونی می نشیند، د رهارمونی عشق  و در عشق تمامی امکان ها. آزادی خود را با هارمونی می شناسد و با حقیقت. شعر، پشت و پناهی محکمی  است برای عشق و تمامی امکان ها؛ امان هایی که بر یگانگی بنا می شوند و در نهایت به هم می رسند. اینک شعر تجربه ای دشوار است. نیاز به وفاداری خدشه ناپذیری دارد. ایثاری به غایت دشوار و دور. شاملو چنین راهی برگزید. اودیسه ئوس الیتیس نوشته بود: « هیچ کس مجبور نیست به شعر توجه کند ولی اگر به شعر علاقه مند شد ناچار است بیاموزد که با این موقعیت تازه چگونه خو کند: با قدم برداشتن بر هوا و بر آب.»شاملو بر آسمان و بر آب و بر آتش گام برمی داشت. کلمات او را تکرار می کنیم: هزار چشمه خورشید می جوشد از یقین.» و هزاران چشمه می جوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه