به یاد فروغ فرخزاد
...
شایدهنوزهم
درپشت چشم های له شده در عمق انجماد
یک چیز نیمه زندهی مغشوش
برجای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شعری ازنصرت رحمانی
این روزها
اینگونه ام، ببین؛
دستم، چه کند پیش میرود، انگار
هر شعر باکره ای را سروده ام
پایم چه خسته میکشدم، گویی
کت بسته از خم هر راه رفته ام
تا زیرهرکجا
حتا شنوده ام
هر بار شیون تیر خلاص را
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است
انبوه غم حریم و حرمت خود را
از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره ای
من هیچکاره ام یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
این روزها
اینگونه ام
فرهادوارهای که تیشهی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگجو که نجنگید
اما... شکست خورد
توجه توجه توجه
بدینوسیلت به اطلاع همگان میرساند که شعرپایان روزاثربودلرکه در پستهای قبلی پشوتن آمده بود به وسیله خانم آسیه حیدری شاهی سرابی ترجمه شده است ایشان در کامنت خودشان در پست پایان روز تذکر داده اند که در آنجا مفصل تر به ایشان جواب داده شده است ضمن آرزوی توفیق برای این بانوی گرامی از ایشان میخواهیم که بیشترمارا درجریان کارهایشان قرار دهند چه که ما یکی ار بودلر دوستان روزگاریم واما کار این هفته:
خواهم رفت
من ازاینجاخواهم رفت
وفرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یانه
کسی که میگریزد
ازگم شدن نمیترسد
ققنوس
دیماه
برگریزان رسیدودیماه است
خنک آن را که خیمه خرگاه است
اندرین فصل آتش وباده
بهترین مال وخوشترین جاهست
آتشی برفروزوباده بخواه
کاین بهشت است وآن درافواهست
این سخن دربهشت جسمانی است
تانگوئی نظام گمراهست
بهای گران دانائی
یک عرابی بارکرده اشتری یک جوال زفت ازدانه پری
وآن جوال دیگرش ازریگ پر هردورااوبارکرده برشتر
اونشسته برسرهردوجوال یک حدیث اندازکرداوراسوال
گفت نیم گندم آن تنگ را دردگرریزازپی فرهنگ را
تاسبک گردد جوال وهم شتر گفت شاباش ای حکیم اهل وحُر
رحمش آمدبرحکیم وعزم کرد کش براستربرنشاند نیک مرد
بازگفتش ای حکیم خوش سخن شمه ای ازحال خود هم شرح کن
اینچنین عقل وکفایت که توراست تووزیری یا شهی برگوی راست
گفت این هردو نیم ازعامه ام بنگراندر حال واندر جامه ام
گفت اشترچندداری چندگاو گفت نی این ونه آن مارامکاو
مرمرازین حکمت وفضل وهنر نیست حاصل جز خیال ودردسر
پس عرب گفتش که شودورازبرم تانیاید شومی تو برسرم
یک جوالم گندم ودیگرزریگ به بود زین حیله های مرده ریگ
احمقیم بس مبارک احمقی است که دلم بابرگ وجانم متقی است
گرتوخواهی کت شقاوت کم شود جهدکن تاازتواین حکمت رود
(مولوی)
ریش
اینقَدَرریش چه معنی دارد؟
غیرتشویش چه معنی دارد؟
آدمی،خرس؟چه ظلم است آخر؟
مردِحق میش؟چه معنی دارد؟
دعوی ِپوچ به این سامان ریش
نرودپیش چه معنی دارد؟
یک نخودکله ودَه من دستار
این کم وبیش چه معنی دارد؟
بیدل!اینجا همه ریش است وفش است
ملت وکیش چه معنی دارد؟
بیدل
دیگراین پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم ازاین شب تنگ
دیرگاهیست که درخانهی همسایهی من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشاردبه دلم پای درنگ
…آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشدپس این پردهی تار
میرسداردل خونین سحربانگ خروس
وزرخ آینه ام می سترد زنگ فسوس:
بوسهی مهرکه درچشم من افشانده شرار
خندهی روزکه بااشک من آمیخته رنگ
ه.الف.سایه
سفربخیر
_"به کجاچنین شتابان؟"
گون ازنسیم پرسید
_"دل من گرفته زینجا
هوس سفرنداری؟"
_همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجاچنین شتابان؟"
_"به هرآن کجاکه باشدبجزازاین سرا،سرایم"
_"سفرت بخیراما،توودوستی خدارا
چوازین کویروحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه هابه باران
برسان سلام مارا"
پاییز |
این روزها درختها خود را زیر باران سبک می کنند و تو خود باران هستی این روزها کلمات با نگفتن جاوید می شوند و تو بی نهایت لحظه ای این روزها پاییز مثل صداقت زیباست و تو ایمان منی به مهر ... ای دوست ! نامی دیگر باش برای پاییز .. شعراز:حامد |