نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم

Your image is loading...



نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم


شاعر: یغمای جندقی

 

نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم


فدای چشم تو ساقی، به هوش باش که مستم


کنم مصالحه یک‌سر به صالحان می کوثر


به ‌شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم


ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند


به وجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم


چنین که سجده برم بی‌حفاظ پیش جمالت


به عالمی شده روشن که آفتاب‌ پرستم


کمند زلف بتی گردنم ببست و به موئی


چنان کشید که زنجیر صد علاقه گسستم


نه شیخ می‌دهدم توبه و نه پیر مغان می


ز بس که توبه نمودم، ز بس که توبه شکستم


ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش


که در میان دو دریای خون فتاده بشستم


ز قامتش چو گرفتم قیاس روز قیامت


نشست و گفت قیامت به قامتی است که هستم


نداشت خاطرم اندیشه‌ای ز روز قیامت


زمانه داد به دست شب فراق تو دستم


به خیز از بر من کز خدا و خلق رقابت


بس است کیفر این یک نفس که با تو نشستم


حرام گشت به یغما بهشت روی تو روزی


که دل به گندم آدم فریب خال تو بستم


http://www.golha.co.uk/fa/programme/1015/-/48/-#.UsbCCfQW05M


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد