غزل شورانگیزی ازسعدی

Your image is loading...



غزلی شورانگیری :

 

ازسعدی

 

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

 

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

 

روا بود که چنین بی حساب دل ببری

 

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

 

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

 

نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

 

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

 

ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

 

کسی نماند که بر درد من نبخشاید

 

کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

 

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

 

از این طرف که منم همچنان صفایی هست

 

به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت

 

هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

 

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید

 

و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

 

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست

 

که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست


http://www.golha.co.uk/fa/programme/1120/-/48/-#.UrQEPfQW05M

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد