ترانه ای ازخیام

 Picasion.Com

 

ترانه ای ازخیام 

بادیدن عکسی افتادم یادخیام وازاورسیدم به شعری 

که عمادخراسانی درمستی برمزارخیام سروده بودوپدر 

چقدرآن شعررادوست داشت.به هرروی اینجادرپشوتن خیام 

 را قبلا معرفی کرده ام ولی چه عیب داردباترانه ای 

ازو یادکنم باری ازشعرعمادخراسانی رفتم سراغ ترانه های خیام 

که به همت صادق هدایت نگارش یافته 

آوردم وهمان ترانه ای را انتخاب کردم 

که آن عکس شدمناسبت 

انتخاب ترانه ای 

ازخیام 

 

روزی که گذشت هیچ ازو یادمکن  

فرداکه نیامدست  فریادمکن  

برنامده وگذشته  بنیادمکن  

حالی خوش باش وعمربربادمکن 

 

حالابایک کلیک برو سراغ عکس تاببینی 

اگه توهم بودی به یاد 

خیام میفتادی 

http://picasion.com/pic15/a40f9921213947dffc88869c101b74e2.gif

نظرات 3 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

خدا بانوی خواب را به چشمانی فرستاده بودیم که خیلی وقت بود نخوابیده بودند. بد مصصب آنقدر او را نزد خود نگاه داشتند که خدا بانو وقت نکرد به خودمان هم برسد. تا به حال آن گونه نخوابیده بودیم در عمر پربارمان. خواب بودیم ولی می دانستیم که خواب نیستیم و باید بخوابیم و نمی خوابیدیم. بختک و اینا هم نبود ها. والا آی ما از بختک و اینا خوشمان می آید. تا به حال فقط یک بار سراغمان آمده و لاغیر. یا اگر آمده باشد ما یادمان نیست. ولی نه. نیامده.
در طول چندسال گذشته خواب ندیده ایم. تازگی ها داریم سعی می کنیم کمی بیشتر بخوابیم تا خواب ببینیم. می دانی خدا بانوی خواب را خیلی این ور و آ نور می فرستیم ولی تا دیشب حدون ساعات دو و دو نیم اینا می آمد سراغمان و آنچنان ما را در می ربود که خوابمان را هم یادمان می رفت ببینیم. ولی دیشب نیامد. خواستیم ما هم به جستجوی در پست های مدرن برآییم که راستش فکر می کردیم اگر خدابانوی خواب برگردد و از همان پشت پنجره مانیتور ما را ببیند از همان جا برمی گردد و می رود. این بود که حتا اخرین چراغ غار را هم خاموش کردیم. غافل از این که آمده بود و از همان دور برگشته بود. چرا که فکر کرده بود خوابیم. این را صبح وقتی از خواب بیدارمان کرد به ما گفت. یعنی تعریف کرد که کلی گشته ولی چون خودش هم خوابش می آمده حدودن دو سه ساعتی بعد آمده و بعدش دیده که ما هم بیداریم. اول ترتیب ما را داد و بعدش خودش خوابید. میدانی تقاص دیشب نگشتن در اینترنت این گونه دادیم.
ولی آی خوب شد که سراغ شما نیامد. آی خوب شد.

فروزان پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ق.ظ

خیام جون که خیلی دوستت دارم
نمی توانم درد گذشته را فراموش کنم
خب می هم نمیخورم
عادت ندارم
بگو چگونه گذشته را فراموش کنم
حتی اگر بنای الان باشد...
هرچه بگویی در طبق اخلاص انجام می دهم
جان خودم...

ستاره پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ

'گر بر فلکم دست بودی چون یزدان
بر میداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی اسان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد