درمشرق پیاله
نصرت رحمانی
انتخاب این شعرراتقدیم می کنم به همهی هنردوستانی که سهراب سپهری راآنگونه که بودوآنگونه که زیست دوست دارندبکسانی که والائی ذائقهی ومعیارهای سترک سامانهی زیبائی شناسی آنهامنطبق باآنچه داشته های دختربچگان وپسرکان سراززدینه برآورده ازعاشقکده های علوم پستانی نیست وهنرهنرمندان راوسیلهی خفت بار تعیش ومعیشت ودکانداری وفضل فروشی قرارنمیدهندوبا التجابه یک "اهل کاشانم"یا"من مسلمانم"یک شخصیت هنری راهم جهت بااهداف خودمصادره نمیکنند،علت ظهوروحضوروفلسفهی وجودی اورامیکاوندودرپی آنند که به زبان که خودحداقلی برای بیان بی نهایت انسان است چه افزوده مضامین همیشه همان هستی جهان رابه چه زبان وشکل جدیدی بیان کرده که دیگران ازبیان آن عاجزبوده اند.انسانهای بزرگی چون استادگرانقدرم دکتربهرام مقدادی وصالح حسینی درپی مقایسهی ی یک شاعرباشاعردیگربرنیامده شعرفارسی را هم ازآغازتاکنون چون بی همتا سلسله جبالی دیده اندکه خیل شاعران هریک برقله ای ازآن ایستاده اندسلسله جبالی که هیچ هنرشناسی قادربه حذف وطرد ومحوهیچیک ازآنها نیست وچه باک اگرموجودات حقیزی زباله های مغزهای سیفلیسی خودرااینجا و آنجای دامنهی این سلسله جبال بریزند.
درمشرق پیاله نشستیم وگپ زدیم
کاشان میان عطرگل ازهوش رفته بود
تبخیربرگ گل درجوی پرگرهی نی
وقرابهی گلاب
اعجازگردبادکویری
باشعرلاجوردی سهراب
آن شب به روی جام های بلورین
چندان فروغ رقصید پرکرشمه که سهراب
نوش دارورا،
دربُهت کام فضاریخت!
گفتم:_سبحان اعظم الشانی
سهراب،برگوشهی کلام خودگرهی زد
واشک تاک برمژه آویخت.
گه گاه قهرما،برسریک واژه بود
وبااشارت وایمامعاهده داشت
آرام درطیف انزوای خویش فرومیرفت
وقتی شنید:قلب من از عشق بوی گرفته
آن رادرون شیشهی الکل نهاده ام
درباره ام سرود:
_"قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ"
یک شب به روی صفحهی کاغذ
نقش هزارپائی زدکه نودپای هم نداشت
دراعتراض من خنده کنان گفت:
_آری نوداشاره ای زهزاراست
ازاین گذشته هیچ هزارپائی صدپاهم
ندارد
اغراق درضمیربشر خفته است،شاعرجان!
وقتی که گفت شاعرجان!
یادجلال افتادم
یادنادرآوارهی یمگان
باری،آینده چون سرود:"م ومی درسا"
با بغض گفت:"مگرعاقلیم ما؟"
عادت به گریهی اومن نداشتم
وگریه اش چیزی بسان زوزه ولبخندبود
دررنگ هاسپیدچون بادبان سفید
برعکس من که مثل،پاکت آلوده رنگ وارنگم
کوته کنم
سهراب زیر سایهی خودبود
سهراب بود!
دیری است من ندیده ام که کسی باشد
سی سال دوستی زمان کمی نیست
زین روی درمشرق پیاله نشستیم وگپ زدیم
با اینکه دیرگاهی است
ماهردومرده ایم
سلام
زیبا بودد
سلام
زیبا دیدی
باادب واحترام ومحبت بی کران
¶¶ . . ¶¶¶ ..¶¶¶
. . . . . . . ¶¶¶ . . ¶¶¶.¶ .¶¶
. . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. . .¶¶
. . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶
. . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶
. . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶
. . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶
.¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶
.¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
.¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶
. . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶
. . . . . . . .¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . . ¶¶. . ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . .¶¶. . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶
سلام
میخواهم کلکسیونی از هدیه هایت درست کنم
ممنون
با ادب ئاحترام واشتیاق ومحبت بیکران
ما هردو مردهایم ...
چقدر دوستش داشتم نازنین ممنون از حسن انتخابت
خود سهراب هم که میگوید:
آدم چه دیر می فهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً...
تازه وقتی فکر میکنم با خودم میگویم خوش به حال اینها ... من را بگو که آنقدر جاماندهام!!
سلام
به هرحال این هفته سالروزمرگ سهراب بود گفتم یادی کرده باشم
تو هیچوقت جامانده نیستی
به تو افتخار میکنم
با ادب احترام ومحبت
چرا این جا یک شاخه گل مجازی هم نیست که برایتان بفرستم؟.
محمود عزیز
قلم تو بوی خوش عطر گلهای باغ هزاردر آرزو ها رامیدهد چه نیازی به شاخه گل مجازی
باادب احترام اشتیاق ومحبت فراوان